خوانندگان جان سلام
چون هـــمه یاران ما رفتند و تنهــا ماندیم
یار تنها ماندگان را دم به دم می خواندیم
آخـــــــه ی... آخـــــــه ی...
تصویر زیر رو خوب نگاه کنید ، مال وبلاگ چریکوست!
ای داد بی داد ... ای روزگار:
یاران چـــــه غـــــــریبانه، رفتند از این خانــــه
هم سوخته شـــــمع ما، هم ســـوخته پروانه
بشکسته سبوهامان، خون است به دلهامان
فــــــریاد و فغـــــان دارد، دردىکــــش میخانه
هر ســــــوى گذر کردم، هر کــوى نظر کردم
خاکـــــستر و خـــــــون دیدم؛ ویرانه به ویرانه
افتاده ســرى ســویى، گلگون شده گیسویى
دیگر نبــــــــود دســــتى تا موى کــــند شانه
ای وای کــــــه یارانم ، گــــــلهای بهــــارانم
رفــــــتند از این خــــــــانه، رفـــــــتند غریبانه
آری!
بله!
رفتند و پشت کله شان هم نگاه نکردند و تصویر زیر را خلق نمودند!
چه بکنیم؟!
چه بسازیم؟!
دف زن ، دف بزن شاید ...
دوســــتان ما کــــجا رفـــــتند ، یاران را چه شد
گردی از راهی نمی خیزد ، ســواران را چه شد
بلبـــلان، قرقـاولان، کبــکان، هــزاران را چه شد
قمــــریان آخـــر کجا رفتند ، ســـاران را چه شد
خشـــکسالی در زمیـــن بیداد و غــوغا می کند
بخشش هفت آسمان کو ،باد و باران را چه شد
لشــــــکر توران به قلب ســــــــرزمین ما رسید
رســـتم و گــــودرز کو ، اســـپندیاران را چه شد
زیر ســـــم لشکر ضحاک ، پشــت من شکست
کاوه ی لشکر شکن کو ، شهسواران را چه شد
گردی از راهی نمی خیزد ، ســواران را چه شد
دوســــتان ما کــــجا رفـــــتند ، یاران را چه شد
هو الباقی
یک سال گذشت
اگر شاهــین بچرخ هشتمینه
کند فریاد ، مرگ انـــدر کمینه
اگر صد ســال در دنیـا بمانی
در آخر منزلـــت زیــــر زمینه!
خوانندگان جان سلام
چه زود گذشت ، پارسال بود ، یک روز بعد از 14 آبانماه سال 1389، حاج عمو رحمت در ساعت 14:20 دقیقه به چریکو گفت :
ورودتان مبارک اما چرا چرکو؟!
ساعت ، 15:48 دقیقه شد که "نجف" از راه رسید و عاشقانه گفت :
بوا دریا نزیکنا !!
اندکی بیش از 10 دقیقه گذشت و در ساعت 15:57 دقیقه ، جناب "ع.انصاری" دموکراسیخواه سر رسید و فرمود:
نامت زنده می کند ایام گذشته را !!
زمان سپری شد و ساعت ، لحظه 17:10 دقیقه را نشان می داد که جناب ملک الشعراء بیشهر- عمرشان افزون بر 120 سال باد - با هاله ای از ابهام ، خشمناک ، پریشان حال و مضطرب فرمود :
آورده اند که در سرزمینی کهن و دیاری عاری از مکر و فن ... غوغائی شبانه در گرفت که از پس آن لیالی و ایامی دیگر زائیدند که هر یومی داستانی دارد و هر لیلی لیلستانی.
معرکه از میدان آدمیان فرا سو شد و اشجار و اعلاف و احواش و اچراک را نیز در میانه آورد و گیر و دار دامن خرد و کلان گرفت!!!
یا بوالعجب!
ایشان چه حکایتی فرمودند!
هوا رو به تاریکی گرایید ، ساعت به 21:18 دقیقه رسید ، دوست همیشگی من "علی" آمد و گفت:
سلام بر غبار شوی هلیله!!
ای روزگار!
آن شب عجب شبی بر چریکو گذشت!
و در کنون لحظه ، یک سال از آن زمان سپری شده است ، چه لحظاتی که همدیگر را به بالا و به پایین انداختیم ، یکدیگر را گوگوری مگوری صدا کردیم ، خویشتن را به بازی گرفتیم ، مشت بر دماغ و قفا به پشت گردن هم زدیم ، شیشه همدیگر را شکاندیم و به گردن بچه همسایه انداختیم و ...
وای ... کذا و کذا ...
... و چه لحظاتی که با هم گفتیم و با هم خندیدیم !
می رفتیم و می آمدیم ، به این امید که لحظاتی خوب و خوش را برای بیشهر و مردمان بیشهر به ارمغان آورده باشیم!
.................................
همواره دلتان شاد؛
احوالتان شادتر؛
و زندگیتان شادترین باد؛
بیشهرتان نیز در این بین ، پاینده باد!
.................................
منتظر اجتماع مطالب یک سالگی چریکو همراه با نظرات ارسالی در قالب یک فایل pdf باشید.
.................................
و آینده ...!!!؟؟؟
تا بینیم چه ویمو!